شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل
| |||||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل
لینک هوشمند
لینک های پیشنهادی
طراح قالب
پيوندهای روزانه |
به نام الله
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست! اضطراب داشت که چه جوری با مادر خداحافظی کنه... با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...» فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و... بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد... منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت: "خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س)برسون" شنیدم موقع نگاه آخر زیر لب میگفت:یا زهرا (س)مادر من رو هم در زمره ی مادران شهدا قرار بده... خدا شهیدم کن!
|